غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
دلـدار زهـرا راحت جـانـم تو هـسـتی تنـهـا دلیل اینکه می خـوانـم تو هستی آنروزهایی که کسی دور و برم نیست آقا خــدا را شکــر، می دانم تو هستی از دامـن چـرک گـنـاهـانـی که کـردم آنکس که می گیرد به دامانم تو هستی هر هـیأتی رفتم به خود گـفتم که لابـد شـایـد میان روضـه مهمانم تو هستی هر بار بغـض گـریـه هـایم می شکـافـد در قـطره های سـرخ بارانم تو هستی با حال خـوش یکآبار قـرآن باز کردم دیــدم هــمـه آیـات قـرآنـم تو هـسـتـی بی تـو کی از دیـن خـدا بو بـرده بـودم سـر مـنـشـأ اینکه مـسـلـمانم تو هستی درد مــرا فـنّ اطـبّـا کــارگـر نـیـسـت داروی این قـلب پـریـشـانـم تو هستی دل را گــرفــتـار دوایـت کــردم آقـــا در کـربـلا خـیـلـی صدایت کـردم آقـا |